
در اتاق کرملین با آن میز بلند سفید، جایی که پوتین از بازدیدکنندگان خارجی خود پذیرایی می کند، چهارتا از مجسمه های تزارها وجود دارد که بیشتر مورد تحسین او قرار دارند زیرا دستاوردهای آنها معیار موفقیت اوست. دو مجسمه اول به فرمانروایان قرن هجدهم که روسیه را به عنوان امپراتوری در قاره اروپا تأسیس کردند، تقدیم شده است: پیتر کبیر، که سرزمین های بالتیک را در جنگ های خود علیه سوئدی ها فتح کرد. و کاترین کبیر که نیمی از لهستان را فتح کرد، قدرت روسیه را از طریق جنگ های خود علیه ترک ها تا دریای سیاه گسترش داد.
نگرانی از قدرت روسیه در اروپا !
سرعت رشد روسیه قدرت های اروپا را نگران کرد. اواسط قرن شانزدهم، زمانی که فتح سیبری آغاز شد، و انقلاب ۱۹۱۷، امپراتوری روسیه هر روز با سرعت ۵۰ مایل مربع رشد می کرد. ترس غرب از روسیه پس از شکست ناپلئون توسط الکساندر اول، سومین تزار در پانتئون پوتین به اوج خود رسید. نویسندگانی مانند مارکی دو کوستین، در پرفروشترین سفرهای روسیه (۱۸۳۹) استدلال کردند که کشور اساساً دارای شخصیت توسعهطلب است، دیدگاهی که بعداً توسط جنگ سرد تقویت شد. آیا جنگ تجاوزگرانه و بیدلیل پوتین در اوکراین از این نظریه پشتیبانی میکند یا بخشی از چیز جدیدی است؟
روسیه در زمین های جنگلی و دشت های بین اروپا و آسیا رشد کرد. هیچ مرز طبیعی، نه دریا و نه رشته کوه، برای تعیین قلمرو آن، که در طول تاریخ خود توسط مردمان هر دو قاره مستعمره شده است، وجود ندارد. باز بودن آن روسیه را در برابر تهاجم خارجی آسیب پذیر کرد. مغول ها و قبایل ترک زبان، شوالیه های توتون، لهستانی ها و سوئدی ها، عثمانی ها، همه و همه قبل از ناپلئون به روسیه حمله کردند.
دولت روسیه برای دفاع از مرزهای کشور توسعه یافت و جامعه را تابع نیازهای نظامی خود قرار داد. طبقات اجتماعی سازماندهی شدند تا مالیات دهندگان و خدمتگزاران نظامی به نفع دولت باشند. بزرگکردن سرزمین، روش آن برای حفاظت از مرزهای روسیه بود. تاریخ نشان میدهد که روسیه با ضعیف نگهداشتن کشورهای همسایه و جنگهای فراتر از مرزهای خود برای حفظ قدرتهای مبارز، تمایل دارد امنیت خود را ارتقا دهد. اگر به مطالعه درباره کشور روسیه، علاقه دارید مطلب «گردش در روسیه پوتینی تا روسیه کمونیستی» را بخوانید.
اوکراین، واسطهای بین روسیه و اروپا
اوکراین برای مدتها نقش ویژهای بهعنوان «سرزمین مرزی» بین روسیه و غرب بازی میکرد. اوکراین از زمان الحاقش به روسیه در قرن هفدهم به عنوان واسطه ی ایده ها، فناوری ها و مدهای غربی در روسیه عمل کرد. اما اگر قزاقها یا اوکراینیها را وادار میکردند که به آنها بپیوندند، دری باز برای ارتشهای اروپا بود تا به مسکو حمله کنند.
این نکته آخر توسط پوتین در مقاله طولانی خود در مورد ” وحدت تاریخی روس ها و اوکراینی ها” که در ژوئیه ۲۰۲۱ منتشر شد. تأکید کرد که اکنون می توان آن را توجیه او برای حمله به اوکراین خواند. پوتین استدلال کرد که اوکراین در بسیاری از مقاطع تاریخ خود توسط کشورهای خارجی مبارز مورد استفاده قرار گرفته است (لهستانی ها و سوئدی ها در قرن هفدهم و هجدهم، اتریشی ها و آلمانی ها در جنگ جهانی اول، قدرت های متحد در جنگ داخلی روسیه، نازی ها پس از ۱۹۴۱). او مدعی شد که غرب امروز نیز همین کار را می کند. روسیه نه تنها با اوکراینی ها، بلکه با اربابان آنها در ناتو در حال جنگ بود.
بسیاری از روسها با این روایت متقاعد شدهاند، زیرا این روایت مبتنی بر ترس از جنگ سرد است. همچنین در چارچوب تاریخی که در مدرسه به آنها آموزش داده شده و طی سالیان متمادی که از طریق فیلم ها و برنامه های تلویزیونی تغذیه شده اند، برای آنها منطقی است؛ اینکه روسیه جنگ های تهاجمی را آغاز نمی کند، بلکه قربانی حملات قدرت های مبارز غربی است، و بنابراین، برای دفاع از خود در برابر غرب به یک دولت و رهبر قوی نیاز دارد.
پوتین اوکراین را بخشی از روسیه بزرگ میداند !
استدلال دیگر مقاله پوتین، اینکه اوکراین بخشی تاریخی از روسیه بزرگ است و هرگز یک ملیت مستقل نداشته است، برای درک روس ها از تاریخ کشورشان منطقی است. از دوران تزار به روس ها آموخته اند که به اوکراینی ها به عنوان برادران کوچکتر خود در خانواده ای از روس ها که هسته اسلاوی امپراتوری را تشکیل می دادند، با تحقیر نگاه کنند. نقش رهبری روسها در اتحاد جماهیر شوروی به طور مشابه مورد تاکید قرار گرفت، به ویژه پس از سال ۱۹۴۵، زمانی که استالین با پیروزی شوروی را به “روسهای بزرگ” تبدیل کرد و کمپین روسیسازی را در سرزمینهای تازه الحاق شده اوکراین غربی، Moldova و Baltics آغاز کرد.
احساس برتری فرهنگی که در جمعیت روسیه تلقین شده است ممکن است به توضیح وحشیانه عملیات پوتین در اوکراین کمک کند. کشتار غیرنظامیان توسط روسیه، تجاوز به زنان و سایر اقدامات تروریستی ناشی از تمایل پسا امپراتوری برای انتقام گرفتن و مجازات آنها، وادار کردن آنها برای پرداخت هزینه استقلال خود از روسیه، برای عزم آنها برای عضویت در اروپا است. اوکراینی بودن، و نه تابع «دنیای روسیه».
“جهان روسیه” مفهوم اسطوره ای پوتین از یک امپراتوری معنوی است که روسیه را با اوکراین و بلاروس در یک کشور سه جانبه متحد می کند که به کیوان روس در هزاره اول بازمی گردد. این ایده توسط کلیسای روسیه توسعه داده شد تا میراث معنوی خود را از کیوان روس ترویج کند؛ پیوندی که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شکسته شد. پوتین از آن به عنوان بازوی سیاست خارجی خود برای دفاع از روسی زبانان (او آنها را “شهروندان ما” نامید) که پس از سال ۱۹۹۱ در خارج از خاک روسیه رها شده بودند، استفاده کرد. او حمله خود به اوکراین را به بهانه ساختگی توجیه کرد: حفاظت از آنها در برابر اهداف نسل کشی. این واقعیت که روس ها شهروندان اوکراینی بودند و خود را چنین معرفی می کردند، از نظر پوتین به حساب نمی آمد.
روسیه، یک امراتوری ارتودوکس
در اینجا آخرین تزار از مجسمه های چهارجانبه ، نیکلاس اول، ظاهر می شود. نیکلاس معتقد بود که روسیه یک امپراتوری Orthodox است که مسکو («روم سوم» یا آخرین مقر باقی مانده ایمان واقعی) را با قسطنطنیه و اورشلیم متحد می کند. بر این اساس، در سال ۱۸۵۳، او به جنگ با ترک ها رفت تا سلطان را مجبور کند که به خواسته های خود برای داشتن موقعیت ممتاز برای Orthodox ها در بالکان و سرزمین های مقدس (هر دو در آن زمان توسط عثمانی ها حکومت می کردند) تن دهد. اشتباه مهلک او دست کم گرفتن تمایل قدرت های غربی برای حمایت از ترک ها بود. در سال ۱۸۵۴ انگلیسی ها و فرانسوی ها نیروهای متحد خود را به کریمه فرستادند و در آنجا پایگاه دریایی روس ها در سواستوپل را تصرف کردند و آنها را مجبور به تسلیم کردند.

در میان ناسیونالیست های روسیه از جمله پوتین، نیکلاس اول یک قهرمان ملی است، زیرا او برای منافع معنوی روسیه در مقابل غرب ایستادگی کرد، و به این دلیل که او به تنهایی در مقابل مخالفت روشنفکران لیبرال به ظاهر غربی ایستادگی کرد. به همین ترتیب، پوتین تصویر مردی را پرورش می دهد که به تنهایی برای روسیه ایستاده است، که روسیه در استبداد پدری خود است.
به سختی می توان گفت که آیا او به ارزش های مذهبی (“روسی”) که در قلب ناسیونالیسم ضدغربی خود قرار می دهد اعتقاد دارد. برخلاف نیکلاس اول، او به عنوان یک مؤمن Orthodox بزرگ نشده بود. اما آموزش از KGB داشت. این آموزش اعتبار بیشتری به این دیدگاه میدهد که او صرفاً از این ایدهها برای تحریک احساسات استفاده میکند. – برای مثال حملاتش به استکبار ایالات متحده یا حقوق دگرباشان جنسی -. بی اعتمادی و نفرت نسبت به غرب این خصومتی است که قبلاً توسط میلیونها روس که از فروپاشی سال ۱۹۹۱ شکست خوردند احساس میکردند، آنها هرگز کاملاً با سیستم بازار و دموکراسی سازگار نشدند و اکنون خواهان بازگشت به چیزی مانند اتحاد جماهیر شوروی هستند.
جنگ با اوکراین !
جنگ تجاوزکارانه پوتین در اوکراین نشانه ای از توسعه طلبی امپریالیستی است که دولت روسیه را در بسیاری از تاریخ خود تعریف کرده است. اما به همان اندازه که مبتنی بر ایدههای اسطورهای است، ژئوپلیتیک به معنای متعارف: ایدههایی با شخصیتی ناسیونالیستی، اجتماعی محافظهکار، ضد غربی و مذهبی که زیربنای دیکتاتوریها در روسیه، چین و ایران است. پیش از ما می توانیم نوع جدیدی از امپراتوری را در اوراسیا مشاهده کنیم که کشورهای دارای نارضایتی های تاریخی علیه غرب را متحد می کند. این امپراتوری است که از نظر حامیان و ایده ها در حال رشد است.
این یادداشت بر اساس مقاله مجله تایمز تدوین شده است.
اگر علاقهمند به ورود به بازار ۱۴۰ میلیون نفری روسیه هستید، این گزارش را درباره روسیه بخوانید.